حرکت‌های کاذب و جعلي «ضد فرقه»

در هر زمینه ای میتوانیم به حرکتهای اصیل و غیر اصیل برخورد کنیم. در جهان امروز از دکتر جعلی، مدیر جعلی، کارشناس جعلی، محقق جعلی، نویسنده جعلی و خلاصه از هر صنفی میتوان موارد جعلی و کاذب آن را يافت.

این درباره شغل بود اما درباره هر چیز دیگری در این دنیا میتوان مشابه کاذب و جعلی آن را یافت. مثلا در زمینه حرکتهای دینی، حرکتهای اجتماعی، و...

شاید بد نباشدکه به یک حرکت بزرگ اجتماعی- دینی جعلی در قرون گذشته استناد کنیم. حرکتی که اگر هم در ابتدای کارش اصالتی داشت، کمی بعد آنچنان منحرف شده به یکی از لکه‌های ننگ بشریت مبدل شد.

در قرون وسطی، آن زمان كه تب حركت ضد جادو بر همه مستولي شده بود، بسیاری افراد با جعل اخباری درباره دیگران آنها را به جادوگر بودن متهم میکردند و نظام حاکم آن زمان هم شخص را به عنوان متهم دستگیر و زندانی میکرد. دادگاههای مربوطه بطور غیرعادلانه ای بسیاری از بیگناهان را عموما به اعدام محکوم کردند که امروز از آن دادگاهها بعنوان نشانه‌های بربریت و وحشی گری یاد میشود.

اندیشه مبارزه با جادو در اصل خود یک اندیشه اصلاحی بود که با فریبکاری عده ای و با همدستی نظام حاکم، به انحراف کشیده شد و به ابزاری برای سرکوبی بیگناهان تبدیل شد.

حرکت ضد فرقه هم آنطوری که باید باشد و در اصل خود، یک حرکت اصلاحگرایانه اجتماعی است. حرکتی که باید به کم شدن تفرقه و بیشتر شدن وحدت بیانجامد و این کار را بر اساس اصول درست و محکم به انجام رساند. اما آیا واقعا همیشه اینطور است؟ تاریخ اثبات کرده که حرکت‌های ضد فرقه کاذب و منحرف با مقاصد خاص وجود دارند. حرکتهایی که از عنوان ضدیت با فرقه و فرقه گرایی برای رسیدن به مقاصد شخصی یا گروهی استفاده میکنند. البته همینطور هم حرکت‌هایی وجود دارند که ماهیت شان واقعا ضد فرقه، ضد تفرقه، و وحدت بخش است و یا حداقل در تضاد با وحدت نیست.

اما شايد اين سئوال مطرح باشد كه چه فايده اي در راه اندازي يك حركت جعلي ضدفرقه وجود دارد؟

با یک چاقو میتوان میوه پوست کند و یا غذا درست کرد و همینطور میتوان یک نفر را مجروح کرد. درباره بسیاری از چیزها و از جمله اندیشه ضد فرقه نیز همینطور است. تجربه چنددهه گذشته نشان داده که گاهی حرکت ضد فرقه ابزاری برای سرکوبی یک گروه یا یک اندیشه خاص در جامعه قرار میگیرد یا میتواند دستمایه محکوم کردن فرد یا افرادی باشد.

بطور مثال در فاصله بین دهه 70 تا 90 در امریکا عده ای تلاش کردند از واژه‌هاي «فرقه و شستشوی مغزی» بعنوان ابزاری برای محکوم کردن جنبشهای معنوی جدید استفاده کنند. اما در نهایت ایده «اعمال شستشوی مغزی و مجاب سازي توسط این گروهها» مورد تایید جامعه علمی قرار نگرفت.[1]

دکتر گورودن ملتون فرایند این موضوع را در یکی از مصاحبه‌هایش اینطور توضیح میدهد:

«در دهه­ي 1970، واژه­اي شستشوي مغزي، اول بار در محاكمه پتي هيرست، يك وارث ميلونر، به كار رفت و بعدها در واقعه­ي جونزتاون به يك مسئله تبديل شد. در طول دهه­ي 1980 عده­اي از ما كه جنبش‌هاي ديني جديد را مطالعه مي­كردند با ديدن زباني كه به نظام حقوقي وارد شده بود، نگران شدند و گروههاي ديني جديد را به استخدام يك نظام پيچيده شستشوي مغزي متهم كردند، نظامي‌آن چنان قدرتمند كه اراده­ي اعضا را تحت الشعاع قرار مي­داد تا كارهايي بكنند كه تحت آگاهي متعارف قادر به آن نبودند. به عقيده­ي ما، اين يك مقدار مبالغه آميز بود. از يكسو، هيچ گونه اطلاعات درستي براي تاييد اين نظر وجود نداشت و از سوي ديگر، اين نظريه داشت مي­رفت كه وارد نظام حقوقي شود و موجب گردد احكام (جريمه­هاي) چند ميليون دلاري عليه گروههاي مختلف ديني صادر شود. ما اين امر را به منزله­ي يك تهديد جدي براي آزادي ديني تلقي مي­كرديم. در آن هنگام، ما مداخله كرديم، نخست علنا بر خلاف آن عقيده سخن گفتيم، سپس تلاش كرديم در بدنه­ي اصلي دانشگاهيان، درباره­ي آن سخن گوييم. به دنبال اين تلاشها، يك قاضي فدرال در سال 1990 در پرونده­ي فيشمن، بر ضد نظريه­ي شستشوي مغزي، حكم صادر كرد... مدافعين اصلي این نظریه عبارت بودند از: جان كلارك، يك روان پزشك در ماساچوست و ژوكلين وست، يك روان پزشك در لس آنجلس، كه هر دو مرده­اند، مارگارت تالر سينگر، روان شناسي داراي مطلب خصوصي در بركلي، و ريچارد افش، يك جامعه شناس در UC بركلي.» [2]

جرج .د. كريسايدز نيز در يكي از مقالات خود درباره تئوريهايي مانند كنترل ذهني (شستشوي مغزي) مينويسد: « اين گونه تعريفها هوشيارانه فرض را بر اين قرار ميدهند كه فرقه‌ها بخاطر ارتكاب شستشوي مغزي و افساد روانشناختي حقيقتا مجرم هستند. كافي است كه بگويم اين ادعاها برخلاف يافته‌هاي علمي‌ترين تحقيقات هستند : تنها تني چند از روانشناسان و روانپزشكان مثل سينگر و ليفتون از نظريه كنترل ذهن حمايت ميكنند.»[3]

«برخي از همفكرانمتخصص سينگر تلاش كردند يك گروه ضربت درون انجمن روان‌شناسي آمريكا (APA) تأسيسكنند تا نظريه‌ي «اقناع اجباري» يا شستشوي مغزي را به طور تفصيلي و مطول ارائه كند... قبول تهيه‌ي چنين گزارشي از سوي APA تئوريسينگر را رسميت نبخشيد، اما موقعيتي بدان بخشيد كه فراتر از يك فرضيه‌ي مقبول صرف،تلقي شود. با اين حال، اين طرح نتيجه‌اي عكس داد. هنگامي‌كه اين گزارش در سال 1987تسليم APA شده، بازنگري گرديد و به اتفاق آراء رد شد. آن گونه كه به طور خلاصه دريك يادداشت مختصر به اعضاي گروه ضربت آمده است، بازنگرندگان، رويكرد گروه ضربت رابه خاطر نقص روش شناختي و فقدان دقت علمي‌به باد انتقاد گرفتند. اين حكم، به شدت،استفاده از تئوري شستشوي مغزي را محدود مي‌نمود و منجر به اضمحلال برنامه‌ريزيبازگرداني و شبكه آگاهي از كيش گرديد.»[4]

حتی امروز هم هستند حرکتهایی که در لباس حرکت ضدفرقه به خودکامگی‌های خود میپردازند. به نظر میرسد که این حرکتها نه فقط تهدیدی برای آزادی‌های فردی و نظم جوامع باشند، بلکه این خطر وجود دارد که این حرکتها به ضد خودشان، یعنی به یک فرقه تبدیل شوند، و از ایده مخالفت با فرقه‌ها بعنوان ابزاری برای اعمال نظرات فرقه خاصی استفاده کنند. [5]                                     

امیر رضا الماسیان


[1]اين اظهار نظر به معناي طرفداري از جنيشهاي نوين ديني نيست بلكه اصولا نظر دادن درباره اين جنبشها نيازمند بررسي موردي است. در اينجا تنها به نادرستي اين قضاوت كه همه اين جنبشها را از دم منحرف ميداند اشاره شده است.

[2] جنبش‌های ضد کیش . مصاحبه اي با جيمز گوردون ملتون. برگردان بهزاد حميديه- عبدالحميد مرادي. سايت افتاب

[3]يك جنبش نوپديد ديني چيست. جرج .د. كريسايدز. ترجمه باقر طالبي دارابي. سايت aftab.ae

[4] مقاله« جنبشهاي نوپديد ديني و مخالفان آنها در آمريكاي قرن 21»

[5]منبع : www.zeddeferghe.com

 

Leave a comment

Make sure you enter the (*) required information where indicated. HTML code is not allowed.